فرار و گریز خرابكاران از حمله نوح(ع)
هنگامی که نوح(ع) طبق فرمان خدا به ساختن كشتى مشغول شد، مشركان شبها در تاریكى كنار كشتى میآمدند و آنچه را نوح(ع) از كشتى درست كرده بود، خراب میکردند (تختههایش را از هم جدا كرده و میشکستند). نوح(ع) از درگاه الهى استمداد كرد و گفت:
«خدایا! به من فرمان دادى تا كشتى را بسازم، و من مدتى است به ساختن آن مشغول شدهام، ولى آنچه را درست میکنم شبها مخالفان میآیند و خراب میکنند، بنابراین چه زمانى كار من به سامان و پایان میرسد!»
خداوند به نوح(ع) وحى كرد: سگى را براى نگهبانى كشتى بگمار.
حضرت نوح(ع) از آن پس، سگى را كنار كشتى آورد تا نگهبانى دهد. آن حضرت روزها به ساختن كشتى میپرداخت و شبها میخوابید، وقتی که شبانه مخالفان براى خراب كردن كشتى میآمدند، سگ به طرف آنها میرفت و صداى خود را بلند مینمود، نوح(ع) بیدار میشد و با دسته بیل یا دسته كلنگ به مهاجمان حمله میکرد، و آنها فرار میکردند، مدتى برنامه نوح(ع) اینگونه بود تا ساختن كشتى به پایان رسید.[1]
دورنمایى از تمسخر قوم نوح(ع) از زبان مولانا
مولانا در كتاب مثنوى، ماجراى ساختن كشتى توسط نوح(ع) و ماجراى مسخره قوم را چنین بازگو میکند:
مشركان براى مسخره كردن حضرت نوح(ع) به گرد او اجتماع میکردند، و میگفتند:
شگفتا! در بیابانى كه چاه و آبى وجود ندارد، این مرد كشتى میسازد، زهى نادانى و ابلهى!
یكى میگفت: اى پیر! سوار كشتى شو و با شتاب حركت كن.
دومى میگفت: پر و بالى هم براى آن بساز.
سومى میگفت: دنباله كشتى كه میسازی كج است.
چهارمى میگفت: آرى پشت این كشتى كج و ناهموار است.
پنجمى میگفت: اى آقاى کشتیساز، پس پالانش كو؟!
ششمى میگفت: درست دقّت كن، پایش هم كج است.
هفتمى میگفت: نه بابا! كشتى نمیسازد، این مشك توخالی است.
هشتمى میگفت: این خر را چه كسى سوار میشود؟!
نهمى میگفت: این خر چگونه جو میخورد؟ زیرا خر بدون خوردن جو، بارى را به منزل نمیرساند.
دهمى میگفت: اى پیر! مگر بیکار هستى، یا پیر و فرتوت شدهای و عقل از سرت پریده است.
حضرت نوح(ع) در مقابل همه آن گفتار بیهوده، بیش از یك پاسخ نداشت، به آنها میفرمود: کشتیسازی من در بیابان بیآب، به دستور خداوند است، و این مسخرهها و نیشخندها از اهمیت كار من نمیکاهد.
نوح اندر بادیه كشتى بساخت | صد مثل گو از پى تسخُر بتاخت
در بیابانى كه چاه و آب نیست | میکند كشتى چه نادان ابلهى است
آن یکی میگفت اى كشتى بتاز | و آن یکی میگفت پرش هم بساز
آن یکی میگفت: دنبالش كژ است | و آن یکی میگفت پشتش كژ مَژ است
آن یکی میگفت: پالانش كجاست؟ | و آنیکی میگفت: پایش كژ چراست؟
آنیکی میگفت: كاین مشكى تهى است | و آن یکی میگفت: این خر بهر كیست؟
آن یکی میگفت: جو چون میخورد؟ | ورنه بارت كى به منزل میبرد؟
آن یکی میگفت: بی کارى مگر | یا شدى فرتوت و عقلت شد ز سر
او همیگفت این به فرمان خداست | این بِچُربَکها[2] نخواهد گشت كاست[3]
سرنشینان كشتى نوح(ع)
از آنجا که طوفان نوح(ع) جهانى بود و سراسر كره زمین را فرا میگرفت، بر نوح(ع) لازم بود كه براى حفظ نسل حیوانات و حفظ گیاهان، از هر نوع حیوان، یك جفت سوار كشتى كند و از بذر یا نهال گیاهان گوناگون بردارد.
روایت شده؛ امام صادق(ع) فرمود: پس از پایان یافتن ساختمان كشتى، خداوند بر نوح(ع) وحى كرد كه به زبان سِریانى اعلام كن تا همه حیوانات جهان نزد تو آیند. نوح اعلام جهانى كرد و همه حیوانات حاضر شدند. نوح(ع) از هر نوع از حیوانات یك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتى جاى داد.[4]
در قرآن، این مطلب را چنین میخوانیم كه خداوند میفرماید:
هنگامی که فرمان ما (به فرا رسیدن عذاب) صادر شد، و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح گفتیم: از هر جفتى از حیوانات (نر و ماده) یك زوج در آن كشتى حمل كن، همچنین خاندانت را بر آن سوار كن، مگر آنها كه قبلاً وعده هلاكت به آنها داده شده (مانند یكى از همسران و یكى از پسرانش) و همچنین مؤمنان را سوار كن.[5]
به این ترتیب مسافران كشتى عبارت بودند از: نوح(ع) و حدود هشتاد نفر از ایمان آورندگان به او، یك جفت از هر نوع از انواع حیوانات (از حشرات و پرندگان و چهارپایان و...) و مقدارى بذر گیاهان و نهال.
مسافران هر کدام در جایگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده یك بلاى عظیم بودند كه نشانههای مقدماتى آن آشكار شده بود. از جمله در میان تنورى كه در خانه نوح(ع) بود آب جوشید و ابرهاى تیره و تار همچون پارههای ظلمانى شب سراسر آسمان را فراگرفت. صداى غرش رعد و برق از هر سو شنیده و دیده میشد و همه چیز از یك حادثه بزرگ و فراگیر خبر میداد.
بلاى عظیم طوفان بر اثر نفرین نوح(ع)
سالها حضرت نوح(ع) قوم گنهکار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آنها همه چیز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوح(ع) اعتنا نكردند.
نوح(ع) صدها سال براى هدایت قوم خود تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى به او ایمان نیاوردند. نوح(ع) به طور کلی از هدایت شدن قوم مأیوس شد، زیرا میدید روز به روز بر لجاجت و آزار آنها افزوده میشود و آنها آنچنان از نظر فكرى و روحى مسخ شدهاند كه هیچ روزنه امیدى براى جذب آنها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آینده آنها نیز امیدى نیست.
از طرفى خداوند به نوح(ع) وحى كرد كه:
«لَن یُؤمِنَ مِن قَومِكَ الَّا مَن قَد آمَنَ؛»
جز آنان که تا كنون ایمان آوردهاند، دیگر هیچ کس از قوم تو ایمان نخواهند آورد.[6]
اینجا بود كه نوح(ع) آنها را سزاوار نفرین دید و در مورد آنها چنین نفرین كرد:
«رَبّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِن الكَافِرِینَ دَیّاراً إنَّكَ إنْ تَذَرْهُم یُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لَایَلِدُوا فَاجِراً كَفَّاراً؛»
پروردگارا! احدى از كافران را روى زمین زنده مگذار چرا که اگر آنها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه میکنند و جز نسلى گنهکار و كافر به وجود نمیآورند.[7]
در این هنگام بود كه طوفان عالمگیر و عظیم فرا رسید. از آسمان و زمین، و از هر سو آب و سیل موج میزد.
آبى كه از آسمان میآمد باران نبود، بلكه چون سیلى بود كه بر زمین میریخت و همه جاى زمین تبدیل به آبشارهاى عظیم و بینظیر شده بود، و باد تند از همهجا میوزید و رعد و برق و ابرهاى متراكم همه جا تیره و تار ساخته بود. طولى نگذشت كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسانها و موجوداتى كه در بیرون كشتى بودند، غرق شده و به هلاكت رسیدند. همه کوهها و دشتها زیر آب قرار گرفت، گویى همه جا اقیانوس بود و دیگر زمینى یا قله كوهى دیده نمیشد.
به تعبیر قرآن:
«وَ هِىَ تَجرِى بِهِم فِى مَوجٍ كَالجِبالِ»
كشتى نوح(ع) با سرنشینانش، سینه امواج كوه گونه را میشکافت و همچنان به پیش میرفت.[8]
هلاك شدن كنعان پسر نوح(ع)
یكى از پسران حضرت نوح(ع) كنعان نام داشت كه به زبان عربى به او یام میگفتند. حضرت نوح(ع) با روش و شیوهها و گفتار گوناگون او را به سوی توحید دعوت كرد، ولى او با كمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل سایر مردم به بتپرستی ادامه داد.
هنگامی که بلاى جهان گیر طوفان فرا رسید، نوح(ع) دید پسرش كنعان در خطر غرق و هلاكت افتاده، دلش به حال او سوخت، از میان كشتى او را صدا زد و گفت:
«یا بُنَىَّ اِرْكَبْ مَعَنَا وَ لا تَكُن مَع الكَافِرِینَ»
پسرم! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش!
ولى كنعان به جای این که به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخ او گفت:
«سَآوِى اِلَى جَبَلٍ یَعصِمُنِى مِن المَاءِ»
به زودی به كوهى پناه میبرم تا مرا از آب حفظ كند.
نوح(ع) گفت: اى پسر! امروز هیچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نیست، مگر آن کس كه خدا به او رحم كند. هنگامی که طوفان از هر سو وارد زمین شد، كنعان در خطر شدید قرار گرفت و دیگر چیزى نمانده بود كه هلاك گردد. نوح(ع) فریاد زد:
«رَبّ إنَّهُ مِن اَهلِى وَ إنَّ وَعدَكَ الحَقُّ»
پروردگارا! پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.
خداوند در پاسخ نوح(ع) فرمود:
«إنَّهُ لَیسَ مِن أهلِكَ إنَّه عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ...؛»
اى نوح! او از اهل تو نیست، او را عمل ناصالحى است و فرد ناشایستهای میباشد، بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستى از من مخواه، به تو اندرز میدهم تا از جاهلان نباشى.
بگذار تا بمیرد در عین خودپرستى| با مدعى مگویید اسرار عشق و مستى
نوح(ع) عرض كرد: «پروردگارا! من به تو پناه میبرم كه از درگاهت چیزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زیانكاران خواهم بود.»[9] به این ترتیب عذاب الهى، حتى فرزند ناخلف نوح(ع) را نیز شامل شد و به شفاعت نوح(ع) از درگاه خداوند توجه نگردید، چرا که او با نوح و مكتب نوح(ع) مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشته خانوادگیاش با نوح(ع) قطع شده بود، چنانکه سعدى میگوید:
پسر نوح با بدان بنشست| خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند| پى نیكان گرفت و مردم شد
پینوشتها:
[1] . حیاة الحیوان، ج 2، ص 219؛ بحار، ج 65، ص 52.
[2] . بِچُربَكها: مسخره ها.
[3] . دیوان مثنوى، به خطّ میرخانى، ص 272 (دفتر سوم).
[4] . لئالى الاخبار، ج 5، ص 454.
[5] . هود، 40.
[6] . هود، 36.
[7] . هود، 26 و 27.
[8] . هود، 42.
[9] . مضمون آیات 42 تا 47 سوره هود.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی